سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 97/11/5 | 5:25 عصر | نویسنده : نداحقانی شمامی
آیت الله اراکی گفت خواب امیرکبیر را دیدم که جایگاهی رفیع داشت. پرسیدم: چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟ گفت: خیر...

 روز 18 دی ماه سالروز به قتل رسیدن مردی است که «امیر کبیر» خوانده می‌شد. کسی که در دوره سیاه ناصری و در مدت کوتاه صدارت خود توانسته بود گام‌های بلندی در جهت پیشرفت ایران بردارد.


محمدتقی دوست داشت درس بیاموزد اما آقازاده نبود و طبق به دست غذای آقازاده‌ها را می‌برد. روزی قائم مقام فراهانی از پسرانش درس می‌پرسید و در پاسخ جز سکوت چیزی نمی‌شنید. محمدتقی در گوشه‌ای ایستاده بود و پاسخ‌ها را زمزمه می‌کرد. قائم مقام که صدای پسرک کمک آشپز را شنیده بود، گفت: «تقی! این‌ها را از کجا آموختی؟» گفت: «هنگامی که غذا می‌آوردم پشت در می‌ایستادم و می‌آموختم». قائم مقام کیسه‌اش را باز کرد تا انعامی به او بدهد اما تقی زد زیر گریه و گفت: «انعام نمی‌خواهم، بگذارید معلم به من هم بیاموزد».


روزی که امیرکبیر های‌های می‌گریست


سال 1264 قمرى، نخستین برنامه دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امیرکبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به ‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان مى‌شود. هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باخته‌اند، امیر بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور مى‌کرد که با این فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند یا از شهر بیرون مى‌رفتند.


روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه‌ شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبیده‌اند. در همان روز، پاره‌دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن‌زده مى‌شود. امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده‌اى باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.


چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره‌دوز و بقالى از بیمارى آبله مرده‌اند. میرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاى‌هاى مى‌گرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، براى دو بچه‌ شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست.


امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده‌اند. امیر با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ایرانى‌ها اولاد حقیقى من هستند و من از این مى‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.


امیرکبیر و بیرق ایران


سفیر انگلیس در ایران: روزی در خیابان تهران می‌گذشتم. دیدم امیر با کوکبه جلالش می‌گذرد. پیاده شدم. امیر ملتفت شد. ایستاد تا به او رسیدم. با یکدیگر به بازدید ساختمان قراول خانه‌ها رفتیم. دیدم بالای هر قراول خانه، بیرقی از شیر و خورشید است. پرسیدم: مگر اینجا تهران و مرکز ایران نیست؟ گفت: چرا. گفتم: برای نشان دولت، یک بیرق کافی است. این همه بیرق از چیست؟ گفت: آنقدر بیرق از ایران بلند کنم که بیرق شما در آن میان گم شود.

 

 امیرکبیر و حمایت از تولید ملی

 

در زمان قاجار دولت های خارجی برای جذب بازار ایران، تولیدات کشور خود را به پادشاه و درباریان هدیه می‌دادند. از جمله هدایایی که پادشاه انگلیس برای فتحعلی شاه فرستاد چند کالسکه بود که شاه فقط برای تفریح در آن می‌نشست و مشغول کشیدن قلیان می‌شد. این روند در زمان صدارت امیرکبیر هم ادامه داشت اما وی از این ابزار برای رشد صنعت استفاده می‌کرد. یکی از تجار روسیه سماوری با یک دست چای‌خوری برای امیرکبیر فرستاد. امیر همان سماور را به یکی از صنعتگران زبردست اصفهان سپرد تا نظیرش را بسازد.


استاد اصفهانی از عهده ساخت آن خوب برآمد. امیر او را مورد تفقد قرار داد و چنان که رسم بود سرمایه‌ای در اختیار او گذاشت تا به فن سماورسازی بپردازد. همچنین دستور داد تا چند سال ساختن سماور در انحصار آن استاد باشد. استاد صنعتگر هم با دلگرمی مشغول کار شد، اما طولی نکشید که با عزل امیرکبیر، اوضاع کاملاً عوض شد و ماموران به سراغ سماورساز رفتند و سرمایه‌ای را که در اختیار او گذاشته شده بود مطالبه کردند. چون آن استاد سرمایه را صرف تهیه لوازم کار کرده بود نتوانست همه وجه را بپردازد، ماموران نیز او را دور بازار گرداندند و آن قدر چوب بر سر و رویش زدند که بر اثر آن ضربه‌ها نابینا شد و بقیه عمر را به بی نوایی گذراند و بر سر کوچه‌ها می‌نشست و سرگذشت شوم خود را برای دیگران تعریف می‌کرد.

 

هدیه امام حسین(ع) به امیرکبیر


آیت الله اراکی تعریف کرده بود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت. پرسیدم: چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟ با لبخند گفت: خیر. سؤال کردم: چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه. با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟ جواب داد: هدیه مولایم حسین است! گفتم: چطور؟


با اشک گفت: آن‌گاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم می‌رفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم: میرزا تقی خان! 2 تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد. آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم.


هوش و حافظه امیر محیرالعقول بود. او مدایح شعرا را خوش نداشت و به آنها اعتنا نمی‌کرد. فقط به شهاب اصفهانی گفت: مصیبت حضرت سیدالشهدا را به نظم درآورد. اما شعر خوب می‌فهمید. روزی همای شیرازی رفت و تا این مصراع را خواند «ای متکی به تکیه میر اتابکی»، امیر گفت: دیگر مخوان و مصراع دوم را دانست که شاعر می‌گوید: «غافل مشو ز قصه یحیای برمکی».


رفتار امیرکبیر با شاعر متملق


یکی از ویژگی‌های امیرکبیر روحیه مبارزه با تملق و چاپلوسی بود. روزی میرزا حبیب‌الله شیرازی، متخلص به «قاآنی»، شاعر معروف عصر قاجاری، که به زبان فرانسوی نیز مسلط بود و به «حِسان العجم» شهرت داشت، قصیده‌ای بلند با 53 بیت در مدح امیرکبیر سرود و در یک بیت آن، این‌گونه به توبیخ حاج میرزاآقاسی پرداخت: «به جای ظالمی شقی، نشسته عادلی تقی، که مؤمنان متقی، کنند افتخارها».


وقتی امیر این قصیده را شنید، برآشفت و گفت: تو که تا دیروز در مدح او می‌گفتی، امروز که او عزل شده، ظالمش می‌خوانی و مرا مدح می‌کنی؟! پس فردا که من نیز برکنار شوم، به توبیخ و سرزنش من هم خواهی پرداخت. بعد دستور داد حقوق او را قطع کردند. قاآنی پیشتر، حاج میرزا آقاسی را «قلب گیتی»، «انسان کامل» و «خواجه دوعالم» خوانده بود. چند روز گذشت و بعضی‌ها وساطت کردند و امیر او را بخشید، اما به شرطی که کتابی را در مورد کشاورزی از زبان فرانسه به فارسی ترجمه کند. جالب است که وقتی امیرکبیر مورد غضب شاه قرار گرفت و برکنار شد، قاآنی شعر دیگری سرود و او را «خصم خانگی» و «اهرمن‌خو» و «بدگوهر» نامید.


بی‌اعتنایی امیرکبیر به درخواست سفارت روسیه


قبل از صدارت امیرکبیر، اوضاع شهر تهران به شدت در هم ریخته بود. اراذل و اوباش گذرها و محله‌ها، از کاسب‌ها باج می‌گرفتند و هرگاه مختصر باده‌ای می‌نوشیدند، عربده می‌کشیدند و نفس‌کش می‌طلبیدند. با روی کار آمدن امیرکبیر، اوضاع دگرگون شد و استعمال نوشابه‌های الکلی ممنوع گردید. هر کس شراب می‌خورد و مزاحم مردم می‌شد، مجازات‌های سختی داشت.


روزی مردمی که از تکیه «منوچهر خانی» تهران می‌گذشتند، دیدند یکی از غلامان سفارت روسیه تزاری، در حالی که به شدت مست بود، قمه‌ای را در دست گرفته، عربده می‌کشید و دشنام‌های زشت می‌داد. مردم که جرأت نزدیک شدن به او را نداشتند، از فاصله دور، او را تماشا می‌کردند. در این موقع، قصاب جوانی از شنیدن آن فحش‌های ناموسی، چنان خشمگین شد که به مرد مست گفت: خجالت بکش! این قدر به نوامیس مردم توهین نکن! مرد مست گفت: تو اگر ناموس داری و نمی‌ترسی، جلوتر بیا تا حقت را کف دستت بگذارم. قصاب جلوتر رفت تا قمه را از دست مرد بگیرد. به همین دلیل، کشمکشی بین آنها اتفاق افتاد که هر دو در این کشمکش زخمی شدند.


این قصه را همان روز به امیرکبیر گزارش دادند. امیرکبیر، صبح روز بعد فرمان داد که غلام سفارت روسیه تزاری را دستگیر کنند. خبر دستگیری غلام یکی از سفارت خانه‌ها، مثل توپ در تهران صدا کرد، زیرا پیش از آن هیچ کس حق نداشت یکی از کارگزاران سفارت خانه‌ها را دستگیر کند و آنان را به محاکمه بکشد. اما موضوع به همین جا ختم نشد. امیرکبیر، شخصاً برای مجازات غلام از خانه خود خارج شد و به میدان«ارک» آمد و روی سکو نشست.


امیر دستور داد مقصر را آوردند و بر روی توپ مروارید بستند. در این هنگام، دو مرد شلاق به دست، از گوشه میدان ارک به توپ مروارید نزدیک شدند. مرد عربده‌کش حالا مانند کودکان التماس می‌کرد و از امیر می‌خواست از مجازاتش چشم‌پوشی کند! امیرکبیر، فریاد کشید: خاموش باش! سزای کسی که آسایش و امنیت را از مردم سلب کند، جز شلاق چیز دیگری نیست! و بعد اشاره کرد که شلاق زدن بر پیکر او را آغاز کنند. پس از آن که غلام چند ضربه‌ای شلاق خورد، مأموری از طرف سفارت روس رسید و پاکتی به امیرکبیر تقدیم کرد.


امیرکبیر، پاکت را از فراش سفارت‌خانه گرفت و بدون آن که سر آن را باز کند، زیر زانو گذاشت و مشغول کشیدن قلیان شد. پس از اندک مدتی، بار دیگر نامه‌ای از سفارت‌خانه رسید. باز امیرکبیر توجهی به نامه سفارت‌خانه نکرد و آن را زیر زانو گذاشت تا آن که شلاق خوردن غلام تمام شد. در این موقع، امیرکبیر دست از قلیان کشیدن برداشت و سر پاکت‌ها را باز کرد و پس از خواندن آنها، به اطرافیان خود گفت: در مورد این غلام از سفارت‌خانه، چیزی نوشته‌اند. جواب بنویسید که چون این غلام در حال مستی، نزدیک تکیه منوچهرخانی، بدمستی و هرزگی کرده است، فعلاً اندکی او را تنبیه کردیم. اما برای مجازات‌های بیشتر، او را می‌فرستیم به سفارت، که شما هم او را تنبیه نمایید. ولی خوب است که بعدها دیگر این گونه غلام‌های هرزه را نگاه ندارید، زیرا اسباب توهین به سفارت‌خانه می‌شوند، بهتر است که به جای آنها، غلامان نجیب و اصیل را استخدام نمایید!


منابع:
- کتاب اسناد و نامه‌های امیرکبیر / سید علی آل داوود
- کتاب امیرکبیر و ایران / فریدون آدمیت
- کتاب داستان‌هایی از زندگانی امیرکبیر / محمود حکیمی
- موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی
- پایگاه اطلاع رسانی حوزه






  • paper | خرید بک لینک رایگان | رپورتاژ سایت
  • رپرتاژآگهی | خرید بک لینک